یک داستان غم انگیز

ساخت وبلاگ

اين جسد يک پسر عاشق است كه در كنار قبر دوست دخترش خود كشى كرد

 

اين پسر كه عاشق دختر ميشه که خانواده دختر ان را براش نميدهند


 و ميگن دخترما حالا سنش كم است. بگذار


يك دو سال بگذره. پسر ميره انگليس هر روز با موبايل و اينترنيت با دختر در ارتباط بود.


براش ميگه هر چه زودتر برميگردم دوباره ميایم خواستگاريت


ولى خانواده دختر فيسبوك و موبايل را از دختر


ميگيرن تا ازهم خبری نداشته باشن. دختر را میدهند به يكى ديگه.


روزى دختر از يک رفيقش موبايل را ميگيره با


پسر تماس ميگيره ميگه من را به اجبار دادن به يک پسر ديگه


قرار است 2 روزه ديگه عروسى بكنيم . پسر ميگه


 نميگذارم ، تو از من هستی . دختر ميگه بدنم يا مال تو است يا مال خاك.


شب عروسى دختر وقتى ميرن در اتاق، ميره تشناب و انجا شاهرگ خودش را ميزنه و ميميره


پسر برميگرده ميبينه عشقش بخاطر ان خودش را كشته، ميره سر قبر دختر ان هم خودش را ميكشه
 

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : داستان"غم"چرا", نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 432 تاريخ : 26 / 10 ساعت: 7:23 PM