بازیچه تقدیر

متن مرتبط با «چرا» در سایت بازیچه تقدیر نوشته شده است

بقیه داستان....

  • لطفابرای خوندن ادامه داستان به ادامه ی مطلب بروید.... ,چرا"تاوان" ...ادامه مطلب

  • چراهمیشه زوددیرمیشه؟؟؟

  •   دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام …. پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت,داستان ...ادامه مطلب

  • یک داستان غم انگیز

  • اين جسد يک پسر عاشق است كه در كنار قبر دوست دخترش خود كشى كرد   اين پسر كه عاشق دختر ميشه که خانواده دختر ان را براش نميدهند  و ميگن دخترما حالا سنش كم است. بگذار يك دو سال بگذره. پسر ميره انگليس هر روز با موبايل و اينترنيت با دختر در ارتباط بود. براش ميگه هر چه زودتر برميگردم دوباره ميایم خواستگاريت ولى خانواده دختر فيسبوك و موبايل را از دختر ميگيرن تا ازهم خبری نداشته باشن. دختر را میدهند به يكى ديگه. روزى دختر از يک رفيقش موبايل را ميگيره با پسر تماس ميگيره ميگه من را به اجبار دادن به يک پسر ديگه قرار است 2 روزه ديگه عروسى بكنيم . پسر ميگه  نميگذارم ، تو از من هستی . دختر ميگه بدنم يا مال تو است يا مال خاك. شب عروسى دختر وقتى ميرن در اتاق، ميره تشناب و انجا شاهرگ خودش را ميزنه و ميميره پسر برميگرده ميبينه عشقش بخاطر ان خودش را كشته، ميره سر قبر دختر ان هم خودش را ميكشه  ,داستان"غم"چرا" ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها