صفحه7وآغازفصل دو

ساخت وبلاگ

شب تارسیدم خونه به یوکابت اس دادم.

-سلام آقای جاوید لطفافردادم آموزشگاتون منتظرم باشین.

-سلام،حتما.

وای خدایایعنی فرداکه همه چیزوبگم واکنشش چیه؟؟چی میگه؟؟توی این فکرابودم که پلکام سنگین شدوخوابیدم.

صبح ساعت 9ازخواب بیدارشدم ورفتم سرقرار.

زودترازمن رسیده بود.

گفتم:سلام.

-سلام.

-راستش میخاستم بگم که من نامزد ندارم.

-پس مهرزاد؟؟

-مهرزادیه دوست خیلی خوبه.

-اما......

-میدونم خیلی ازم سوال دارین و...

میخواستم ادامه ی جملموبگم که یکی محکم زدتوگوشم..آخ آخ چه دردیم گرفت جاش.وای اینکه مهرزاده اینجاچی کارمیکنه؟؟

رگ گردن مهرزادبه وضوح بادکرده بودوخبرازعصبانیتش میداد.

مهرزاد:مایا،چنددفعه بهت میگم باهرکسی قرار نذار؟

ازاین حرفش خندم گرفت انگارکه بچه دبیرستانیم ولی نخندیدم چون میدونستم بااون خنده قبرخودموکندم.

مهرزادروبه روی یوکابت وایستادوباچشمای به خون شسته گفت:مرتیکه مگه خودت ناموسی نداری؟

چرامزاحم مایای من میشی؟

یوکابت:شما کی باشین؟

مهرزاددست یوکابتوگذاشت روقلبشوگفت:گروپ گروپ این قلبوحالیت میشه؟همش برای مایاست.

فلاش بک

مایا##

دوهفته دیگه قراربه عقدکامیاب دربیام.خیلی حس خوبیه که بدونی تاآخرعمرکناراونی که دوسش داری واونم دوست داری زندگی میکنی....

ادامه دارد....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : بازیچه"تقدیر, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 1201 تاريخ : 9 / 4 ساعت: 7:27 PM

خبرنامه