شب تارسیدم خونه به یوکابت اس دادم.
-سلام آقای جاوید لطفافردادم آموزشگاتون منتظرم باشین.
-سلام،حتما.
وای خدایایعنی فرداکه همه چیزوبگم واکنشش چیه؟؟چی میگه؟؟توی این فکرابودم که پلکام سنگین شدوخوابیدم.
صبح ساعت 9ازخواب بیدارشدم ورفتم سرقرار.
زودترازمن رسیده بود.
گفتم:سلام.
-سلام.
-راستش میخاستم بگم که من نامزد ندارم.
-پس مهرزاد؟؟
-مهرزادیه دوست خیلی خوبه.
-اما......
-میدونم خیلی ازم سوال دارین و...
میخواستم ادامه ی جملموبگم که یکی محکم زدتوگوشم..آخ آخ چه دردیم گرفت جاش.وای اینکه مهرزاده اینجاچی کارمیکنه؟؟
رگ گردن مهرزادبه وضوح بادکرده بودوخبرازعصبانیتش میداد.
مهرزاد:مایا،چنددفعه بهت میگم باهرکسی قرار نذار؟
ازاین حرفش خندم گرفت انگارکه بچه دبیرستانیم ولی نخندیدم چون میدونستم بااون خنده قبرخودموکندم.
مهرزادروبه روی یوکابت وایستادوباچشمای به خون شسته گفت:مرتیکه مگه خودت ناموسی نداری؟
چرامزاحم مایای من میشی؟
یوکابت:شما کی باشین؟
مهرزاددست یوکابتوگذاشت روقلبشوگفت:گروپ گروپ این قلبوحالیت میشه؟همش برای مایاست.
فلاش بک
مایا##
دوهفته دیگه قراربه عقدکامیاب دربیام.خیلی حس خوبیه که بدونی تاآخرعمرکناراونی که دوسش داری واونم دوست داری زندگی میکنی....
ادامه دارد....
بازیچه تقدیر...برچسب : بازیچه"تقدیر, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 1201