صفحه6وپایان فصل اول بازیچه تقدیر

ساخت وبلاگ

کیمیا یه لبخندکج وکوله بهم زدوآروم گفت:شدی مثل لبو.

میخاستم جوابشوبدم که جمله ی پدرم ساکتم کرد.

پدرم:دخترم باکامیاب خان بریدحرف بزنید.

رفتیم توتراس.

کامیاب:عشق نازم نمیخای بله روبگی؟

گفتم:همین جلسه اول که نمیشه.

لبخندمارموذی زدوگفت:درهرصورت اگه بله روندی،میرم سراغ ترلان.

میدونه که ازترلان دل خوشی ندارم چون هم رقیبم یعنی عاشق کامیابه وهمین طوردخترخالش.کاش میدونستم که ترلان زندگیموتوآینده نابودوسیاه میکنه واونشب بدون هیچ ترسی میرفتم ومیکشتمش.

کامیاب:کنکورتوکه بدی ازت دوتابچه میخام.یکی دختریکی هم پسر.

-انقدبدنشو،گفتم که از..........میترسم یکم بهم مهلت بده.

-باشه بابا.شوخی کردم.

زمان حال##

مهزراد:کجایی مایا؟

-صدای قلبت منوبردپیش،کامیاب.

دستاشوگذاشت روی صورتموگفت:تاآخرعمرمدیون کامیابم هم به خاطرزنده بودنم وهم به خاطرعشق خوبی که مثل توبهم داد.

آخی نگاه کن ببین یوکابت چجوری ناراحته. بایدباهاش یه قراربذارم وهمه چیزوبهش بگم.

ادامه دارد....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : بازیچه"تقدیر, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 1154 تاريخ : 5 / 4 ساعت: 8:42 PM

خبرنامه