صفحه5بازیچه تقدیر

ساخت وبلاگ

نمیدونم چراقلبم داره ازسینم درمیاد؟؟نفسم حبس شده بودتوسینم که مامانم صدام کرد.

مامان:مایاجان شربتاروبیار.

واردپذیرایی شدم.واه واه این خواهرش کیمیاخیلی افاده ای،مادرشم بدنیست به قول کامیاب که میگه:مجبوره چون منودوست داره ومنم تورودوست دارم دوست داشته باشه.اماپدرش که عضوخنثی جلست.وامامیریسم به خودش که عشق زندگیمه ونیازبه توضیح نیست.

شربتارویکی یکی جلوشون گرفتم.

افسانه جون<مادرش>:مرسی دخترم.

پدرش:زنده باشی عروس گلم.

کیمیافقط به یه چشم غره بزرگ اکتفاکردومنم بایه پوزخندجوابشودادم.

ودرآخرسرکامیاب:مرسی خانومی.

آروم گفتم:فقط خانومی؟

داشتم میرفتم که اونم آروم اضافه کرد:خانومم.

بااین حرفش کیلوکیلوقندتودلم آب شد.دیگه بحثای بزرگتراکه میگفتن مهریه چه قدباشه ومراسم کجا باشه وازاین حرفا.ولی کامیاب خیره توصورت من بودومنم دقیقه به دقیقه قرمزترمیشدم.

ادامه دارد......

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : بازیچه"تقدیر, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 1172 تاريخ : 3 / 4 ساعت: 9:53 PM

خبرنامه