فصل1

ساخت وبلاگ

ای وای نمیدونم چراانقدسرکلاس این استاده خسته میشم.

نگار:خب تقصیرخودته دیگه الناز،کم به خودت سخت بگیریکم سرکلاسابابچه هابجوش.

-بجوشم؟تابازاون پسره ی چندش فکرای بیخودبکنه باخودشه؟

-آخه کجاش حسام چندشه؟قدبلند،خوش استایل،وازهمه مهمترپولدار.

دیگه هیچی نگفتم.خسته شدم ازدسته این پسره من دانشجوی ترم دورشته ادبیات دانشگاه تهرانم.یادش بخیرروزی که اعلام نتایج کنکوربودهیچ کی باورش نمیشدکه من رتبه بیست وهشت روبیارم.مادروپدرم خیلی دوست داشتن که من وکالت بخونم اماازبچگی عاشق رشته ی ادبیات بودم.

-هی،النازکجایی باز؟ببین این پسره چی کرده برات....اوووهع

جلومونگاه کردم وای بایه ازرای بادمجونی دم دانشگاه وایستاده بودجلومونو

دستشوگذاشته بودروبوق...

دیگه طاقت این بچه بازیاشونداشتم جلورفتم وبالحن جدی گفتم:آقای رستمی چی میخوای ازجون من؟نکنه میخوای ابروموتوکل دانشگاه ببری؟

-نه باورکنیدفقط چندکلمه حرف بزنیم.

پشت چشمی براش نازک کردم وبدون توجه بهش بانگارازش دورشدم..

ادامه دارد....

بچه هاخواهش میکنم نظربذارین

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : فصل"1"تاوان"عشق"پنهان, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 663 تاريخ : 28 / 1 ساعت: 10:12 PM

خبرنامه