بازیچه تقدیر

ساخت وبلاگ

عیدیعنی:

ع"عزیزم***ی"یه دنیا***د"دوستت دارم

عیدتون پیشاپیش مبارک

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : عیدتون"مبارک, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 471 تاريخ : 26 / 12 ساعت: 9:16 PM

رفت بی انکه حرفی بزند.....

سکوتش رانفهمیدم.....

قلبش شکسته بود.......

حالانیست امامعنای این سکوت

رابه خوبی درک میکنم.....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : سکوت"خاموش بودن, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 477 تاريخ : 26 / 12 ساعت: 12:04 AM

تنت اینجاست وفکرت جایی دیگر.....

 

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : تنت, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 473 تاريخ : 25 / 12 ساعت: 6:37 PM

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!مدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه ،

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : خداحافظی, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 477 تاريخ : 21 / 12 ساعت: 8:26 PM

اون دخترایی که تنهان.....فقط یه لبخندتلخ میزنن.....ویسکی فقط میخورن....وقتی بهشون دروغ میگی یه لبخندسردمیزنن ودورمیشن.....

اشتباه نکن اوناازاول انقدتلخ نبودن اوناروتلخ کردن......

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : دخترا"تلخ", نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 472 تاريخ : 20 / 12 ساعت: 10:35 PM

به سلامتی پسری که رفت سربازی تامردبشه وقتی برگشت دیدعشقش زن شده..........

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 450 تاريخ : 19 / 12 ساعت: 0:01 AM

جلوی یه مغازه کیف وکفش فروشی وایستاده بودم.که توی ویترین نظرم جلب شد به یه دختروپسرکه داشتن ازپشت سرمون ردمیشدن،دختربانازچون قدش نمی رسیدزیرچونه پسروبوسیدوپسره اول دستاشوانداخت دورشونه دختره وبعدپیشونیشوباچنان لذتی بوسیدکه لذتشوحتی منم حس کردم.بدون اینکه متوجه بشم برگشته بودم وخیره اون دوتاشده بودم.یه دفعه دست قوی آرتان


منوبرگردوندبه سمت خودش وقبل ازاینکه بفهم میخادچی کارکنه خم شدوپیشونیموبوسید.گرمای تنش پیچیدتوی بدنم.چشماموبستم صدای بمش کنارگوشم بلندشد"تاوقتی پیش منی نمیذارم حسرت هیچ محبتی تودلت بمونه.....

رمان قرارنبود

عکس شخصیت آرتان

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : قرار"نبود"رمان, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 405 تاريخ : 17 / 12 ساعت: 8:33 PM

عجب روزگاری است سهمم فقط تنهایی است

خیلی سخته تنهایی...کسیوداری بهت بگه من باهاتم؟

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : تنهایی"بی کسی", نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 441 تاريخ : 8 / 12 ساعت: 2:59 PM

میخام نظرتون رودرموردتیپ این مدل

بدونم خوش تیپه؟؟

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : خوش تیپ"خوش گل", نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 472 تاريخ : 3 / 12 ساعت: 10:38 PM

سلامممممم به همه ی دوستای عزیزم یه چندمدتی نبودم امادست پربرگشتم فقط امیدوارم چشاتون قیچ شه اگه بخونینونظرنذارین....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 466 تاريخ : 3 / 12 ساعت: 10:27 PM

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : باوفا"تنها, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 446 تاريخ : 21 / 11 ساعت: 10:31 PM

گفت سیگارنکش.....اگردرداموبشنومیگه کبریت بکش

درد

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : درد"سیگار"کبریت, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 541 تاريخ : 21 / 11 ساعت: 9:00 PM

بهترین بهونه ی زندگی باتوام"دوستت ندارم"میدانی چرا؟؟؟چون برایت میمیرم پس توفقط باش بگذارنفس هایت هوایم باشدبگذارعطرلبخندهایت خوشبوکنندهی افکارم باشد.

توفقط باش من نازت راکه هیچ بلکه تمام بدخلقی ها،محل ندادن هارابه قیمت جانم خریدارم.

میدانم قیمت جان من خیلی کم است ولی  توقبول کن....

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : بهترین"بهونه"بودن, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 612 تاريخ : 20 / 11 ساعت: 0:29 AM

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : ارامش"چند"ساعت, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 459 تاريخ : 17 / 11 ساعت: 2:14 PM

دیگه خسته شده بودم،هرجاکه میرفتم دنبالم میومد.منتظرفرصت مناسب بودم که کسی نباشه تابهش بگم چرادنبالم میکنه؟؟

تااینکه ازدانشگاه خارج شدم چندقدمی ازدردانشگاه دورنشده بودم که شنیدم صدام میزنه:ببخشیدخانم صارمی،میشه یک لحظه صبرکنید؟

وقتی دیدمش شناختمش،اسمش پیمان صادقیه.دانشجوی ترم بالایی رشته خودم بود.

گفتم:بفرمایید.اقای صادقی چراهرجامیرم دنبالم میاین؟باشناختی که ازتون دارم فکرنمیکنم اهل اینجورکاراباشید!

توچشاش اشک جمع شده بود باسنگ جلوی پاش بازی میکردوبعدبالحنی ازروی ناراحتی گفت:دوستتون مهلا کجاست؟چندوقت پیش ما باهم دوس شدیم البته فکربدنکنیدا،بخداقصدم ازدواجه به خودشم گفتم.

خشکم زده بود.چی میتونستم بگم؟باورم نمیشدمهلاچنین کاری کرده باشه.

بااهی گفتم:هملاچندهفته ای میشه که نامزدکرده.

وبعدبدون هیچ حرفی دورشدم ولی میشندم که باخودش میگفت:شهروخبرکنیدبیان عشقم داره عروس میشه.

به مهلاهمه چیزوگفتم ولی گفت:یه دوستیه ساده بودخودش جدی گرفته بود.

چطوربعضی ازادم هامیتونن با احساسات همدیگه این جوری بازی کنن؟؟؟

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : عشقم"داره"عروس"میشه", نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 608 تاريخ : 17 / 11 ساعت: 2:04 PM

شسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.

 

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

 

گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

 

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

 

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.

 

آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.

 

تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.

ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.

 

مبهوت.

گیج.

مَنگ.

هاج و واج نِگاش کردم.

 

تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.

 

چهار و چهل و پنج دقیقه!

 

گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!!

 

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : داستان"غم انگیز"گریه دار, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 421 تاريخ : 16 / 11 ساعت: 11:00 PM

عجب دنیایی است درست زمانی که نیازداشتم یکی آرام

ولی بالحنی گرم درگوشیم بگوید:من مثل کوه پشتتم،غم

هیچ چیزرانخوردرست همان زمان بودکه همه ی اطرافیانم

مرازیرلگدهایشان له کردن،انگارکه اصلامرانمیدیدند.

ذره ذره ی غرورم،احساسم،شخصیتم شکست ولی همدمی

جزاشک وشب وبالش نداشتم....

چه شب هاکه فقط اشک بودواشک........

چه شب هایی که بی گناه ترازنوزادازهرتهمت بودم ولی همیشه متهم بودم.....

چه شب هایی که التماس میکردم حداقل یک باربه حرف هایم گوش دهیداما......

عجب شب هایی من،تنهایی،اشک،اشکالی ندارد احساس تنهاولگدمال شده ام وقتی قدروارزشت رامیدانندکه نباشی

یعنی زیرفرسخ هاخاک باشی پس تاان زمان فقط صبرکن

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : غرور"ترک"تنهایی, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 410 تاريخ : 15 / 11 ساعت: 11:08 PM

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : خدا, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 400 تاريخ : 17 / 11 ساعت: 2:07 PM

سردم بوددیگه نمیتونستم توی این هوای سردو

بارونی منتظرت بمونم.

چندقدمی جلوتررفتم وای خدایاباورم نمیشه این تویی

که بایکی دیگه داری میری؟؟انگارکه دنیاروسرم

خراب شد ولی بهت هیچی نگفتم وفقط ازکنارت گذشتم.

شب بهت اس دادولی توجوابموخیلی سرددادی،دلم

شکست بهت گفتم:میلادترخداچی شده؟

گفتی"هیچی فقط دیگه بهت علاقه ندارم.

گفتم:باشه،ولی فقط بذاربه عنوان خواهروبرادر

بهم اس بدین ومن ببینمت.

ولی گفتی:خانم بروپی زندگیت،چرانمیفهمی دوست

ندارم.

اون شب کلی بهت التماس کردم امااصلافایده ای نداشت

چندمدت گذشت ومن به کمک بهترین دوستم پریاتونستم

توروفراموش کنم.

اماتودوباره اومدی سراغم وگفتی:ترخدانسترن برگرد

پیشم،هیچ کی مث تونمیشه.......

ولی بهت گفتم:

من آغوش کسی رامیخواهم که بوی بی کسی بدهد

نه هرکسی

حالاتوبودی که هی اسرارمیکردی،ولی دیگه من نیستم

توازمن ،عشقم سواستفاده کردی،امیدوارم تاوان روزهای

سیاه وبی امیدم رابدهی.

واینوبدون توعشق بینمان راازبین بردی

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : عشق"ازبین"رفته, نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 385 تاريخ : 13 / 11 ساعت: 6:21 PM

اولین باری که دیدمت یادته؟؟؟

دفعه اولی که دیدمت اصلابهت محل ندادم،آخه به

عشقای خیابونی اصلا اعتقادی نداشتم........

ولی بعدازیک مدت،وقتی هرروزبعدازمدرسه نمیدیدمت

دلم میلرزیدنکنه یکدفعه ای اتفاقی براش افتاره باشه؟؟

وقتی که چشام به چشات گره میخوردقلبم به شدت میزد

انگارکه فقط برای تومیتپه.......روزهااین طوری گذشت

ومن هروزبه توعلاقه مندترمیشدم،تاجایی که اگه یک

روزنمیدمت نمیتونستم هیچ کاری کنم.

ولی بعدازیک سال یکدفعه ای گوشیتوخاموش کردی

دیگه جوابمونمیدادی،نمیودی ببینیم دیگه داشتم

افسردگی میگرفتم که یه روزاومده دم مدرسه ام و

پشت سرم بهم گفتی:بپیچ توکوچه......

وقتی باهم رفتیم توکوچه تورودیدم که داشتی گریه میکردی

گفتم:چی شده؟

گفتی:هیچی نپرس،زندگیم...عمرم....بهترین بهونه ی زندگی

هیچی نپرس...

گفتم آخه چرا؟؟؟

اون موقع بودکه گونموبوسیدی واشکات ریخت روصورتم

بعدشم بایک لحن ملتمسانه گفتی:اگه دوسم داری دیگه بهم فکر

نکن.

اینوگفتیودرورشدی.....بدون اینکه بفهمی قلب منوباخودت

بردی......

چندماه پیش که داشتم توی پارک قدم میزدم تورواونورترروی

ویلچردیدم،ازمادرت که چندقدمی ازت دورتربودپرسیدم:

چی شده که پسرتون ویلچری شده؟

مادرت بااهی بلندگفت:پسرم ام اس داره میگن چندوقته دیگه

تمام بدنش ازکارمیفته....

اون موقع بودکه زدم زیره گریه....

آخه چرابه جای من تصمیم گرفتی؟؟توهرجورکه بودی میخواستم

باهت زندگی کنم.....چرا؟؟؟؟

بازیچه تقدیر...
ما را در سایت بازیچه تقدیر دنبال می کنید

برچسب : قلب"رفتی"شکستم", نویسنده : nasim eshgh-mani بازدید : 381 تاريخ : 12 / 11 ساعت: 11:00 PM

خبرنامه